خدای من گریه نکن...
نوشته شده توسط ابراهيمي در 27 آذر 1393 در بدون موضوع
هوا گرفته بود، باران می بارید …
دخترک زیر لب گفت خدای من چرا گریه می کنی …
اگر گریه کنی منم گریه میکنما …
قطره ای اشک از چشمان دخترک چکید …
باز زیر لب گفت خدای من … می دانم کوچکم، می دانم هیچم …
ولی خدای تنهای خودم دوستت دارم، گریه نکن …
به خاطر من گریه نکن …
فرم در حال بارگذاری ...