سه خاطره (3) (شما صبر کن!)
نوشته شده توسط ابراهيمي در 22 آذر 1393 در بدون موضوع
شهید احمد ملکی
« احمد، ظهر دوشنبه به دنیا آمد و ظهر دوشنبه هم به شهادت رسید. من اصلاً نمی توانم بگویم که این پسر، چه پسری بود. خیلی
اوقات که می خواستیم از خانه بیرون برویم، دست می گذاشت به روی سینه ام و می گفت: مادر! شما صبر کن تا من کفشت را
بیاور… خیلی به پدر و مادرش احترام می گذاشت…» (3)
فرم در حال بارگذاری ...